سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هر روز میترسم که شیعه بودنم در راحتی وناز ونعمت به جایی می رسد یا نه؟؟

السابقون را برای که ترسیم میکنیم

راه ظهور را به که تفهیم میکنیم

ایا حکایت من ودریای عاشقی

بر شیعه های کشته بحرین میکنیم؟؟

منظورم اینه که کی ما حق لاف زدن داریم که شیعه ایم ؟

ایا در برابر این بزرگ شیرمردان وزنان که باید مدال از دست زهرای مرضیه بگیرند

میتوانیم ادعای شیعگی بکنیم؟؟

گوشه ای از حرم بنشین وبرای مظلوم ومظلومه های امتت دعا کن وا مهدیا وا اماما وامظلوما ....




نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91/6/6 توسط ساحل صبوری

الهم ارزقنا شهاده فی سبیل المهدی




نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91/6/6 توسط ساحل صبوری

شرح در عکس روی عکس کلیک فرمایید




نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91/6/6 توسط ساحل صبوری

شرح درعکس روی عکس کلیک فرمایید




نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91/6/6 توسط ساحل صبوری


به حقیقت قسم از عباداتم به تو پناه میبرم خالقم به فضل تو امید داریم
خسته هم هستیم از ازار پسر فاطمه علیه السلام با گناهان

تو هم سخت مهربانی
و چه کسی رحم میکند به فقیر جز غنی
جاشه که این شعر حزین رو بگم:
می گویم و می گریم می گریم و می گویم
بی یار نباید شد بی یار نباید شد

به قول دایی رضا بسطامی اگر ان کسانی که باید ساکت میموندند حرف نمیزدند وانهایی که باید حرف میزدند ساکت نمی ماندند انقدر همه چیز به هم نمی ریخت

حالا هم در دنیای خودمون نظاره کنیم چی میبینیم ؟

امروز مصادف با 8 شوال هم بود یعنی یوم الدهم که مزار مقدس  ال الله در بقیع را منهدم ساختند وهابیت ملعون لعنهم الله اجمین

تمام کسانی که ساکت بمانند  شریکند وتمام کسانی که یاوه بگویند شریکند

مثل همه روزهای دیگر در سیاست در فرهنگ در اجتماع در خانه ها در دانشگاه ها  در وبلاگها وسایتها وپیامرسانها هر کس که باید حق بگوید اما مسامحه کند وسکوت کند  ملعون است وهر کس که نباید سخن بگوید اما دهان به یاوه گویی باز کند ملعون نمیخواهیم یاد بگیریم؟؟

راستی اجرک الله یا صاحب الزمان

 




نوشته شده در تاریخ یکشنبه 91/6/5 توسط ساحل صبوری

شعری از مقام معظم رهبری با عنوان مناجات ناشنوایان

ما خیل بندگانیم ما را تو می‌شناسی
هر چند بی‌زبانیم، ما را تو می‌شناسی

ویرانه‌ئیم و در دل گنجی ز راز داریم
با آنکه بی‌نشانیم، ما را تو می‌شناسی

با هر کسی نگوئیم راز خموشی خویش
بیگانه با کسانیم ما را تو می‌شناسی

آئینه‌ایم و هر چند لب بسته‌ایم از خلق
بس رازها که دانیم ما را تو می‌شناسی

از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم ما را تو می‌شناسی

از ظن خویش هر کس، از ما فسانه‌ها گفت
چون نای بی‌زبانیم ما را تو می‌شناسی

در ما صفای طفلی، نفسرد از هیاهو
گلزار بی‌خزانیم ما را تو می‌شناسی

آئینه‌سان برابر گوئیم هر چه گوئیم
یکرو و یک زبانیم ما را تو می‌شناسی

خطّ نگه نویسد حال درون ما را
در چشم خود نهانیم ما را تو می‌شناسی

لب بسته چون حکیمان، سر خوش چو کودکانیم
هم پیر و هم جوانیم ما را تو می‌شناسی

با دُرد و صاف گیتی، گه سرخوش است گه غم
ما دُرد غم کشانیم ما را تو می‌شناسی

از وادی خموشی راهی به نیکروزی است
ما روز به، از آنیم ما را تو می‌شناسی

کس راز غیر، از ما نشنید بس «امینیم»
بهر کسان امانیم ما را تو می‌شناسی



نوشته شده در تاریخ جمعه 91/6/3 توسط ساحل صبوری

در میکده بودم ولی

بیرون شدم از غافلی

ای وای از این بی حاصلی

عمر جوان گم کرده ام

پایان رسد شام سیه

آید حبیب من ز ره

اما خدا حالم ببین

من یار را گم کرده ام

ای وای از این غوغای دل

از دلبرم هستم خجل

وقت سفر ماندم به گِل

من کاروان گم کرده ام

نعمت فراوان دادی ام

منت بر سر نهادی ام

اما ببین نامردی ام

صاحب زمان گم کرده ام

من عبد کوی عشقمو

من شاه را گم کرده ام

آقا تورا گم کرده ام

دل بنوشتم این نامه چنین

با خون دل ای مه جبین

اما ببین بخت مرا

نامه رسان گم کرده ام

شرمنده ام،اما بگم

آقا تو را گم کرده ام

اری به یاد تو که می افتم می افتم......




نوشته شده در تاریخ جمعه 91/6/3 توسط ساحل صبوری
به محضر مبارک علامه محمد تقى مجلسى گفت: آقا جان! دیوار به دیوار خانه ما یک همسایه دارم، خیلى آدم بى‏ دینی است، چه کنم؟ جایم را هم نمى‏ توانم عوض کنم، پول هم ندارم، زبانى هم ندارم که او را با خدا آشتى بدهم، چه کنم؟ فرمودند: ببین یک شب مى‏ توانى دعوتش کنى، من هم مى‏ آیم، دو کلمه با او حرف بزنم گفت: نمى‏ دانم مى‏ آید یا نه. آمد به آن شخص لات مسلک گفت: ببخشید! ما همسایه شما هستیم، شما هر شب اینجا جلسه آواز طرب داری و تا صبح مشغول هستی، البته ما که مزاحمتان نیستیم، اما یک شب شام به خانه ما تشریف بیاورید. گفت: عیبى ندارد، فردا شب مى‏ آیم.
آمد خدمت علامه مجلسی و گفت: آقا همسایه را دعوت کردم ، فردا شب مى‏ آید . فرمودند: من نمازم را مى‏ خوانم و مى‏ آیم. علامه زودتر آمدند و نشستند، آن لات، قلدر و چاقوکش هم پس از مدتی آمد، چشمش به علامه محمد تقى افتاد، اخمهایش در هم شد که این را براى چه دعوت کرده‏ اى؟ نه سلامى و نه علیکى، آمد و یک گوشه نشست و تکیه داد، سکوت کرد بعد گفت: یک سؤال دارم .
مرحوم مجلسى خیلى آرام فرمودند: بپرسید گفت: شما آخوندها در این دنیا چه مى‏ گویید؟ ایشان فرمودند: ما که هیچ چیزى نمى‏ گوییم، چون ما که از خودمان چیزى نمى‏ گوییم. یا قال الله، یا قال الرسول، یا قال امام المعصوم و...، ما از خودمان چیزى نمى‏ گوییم. علامه به آن لات گفتند:
شما چه مى‏ گویید؟ گفت: ما اصل و فرع حرفمان این است که در این دنیا صفا داشته باش. فرمودند: من معنى صفا داشته باش را نمى‏ فهمم گفت: شیخ! تو عالمى، این همه درس خواندى، نمى‏ دانى؟ فرمودند: نه، نمیدانم ، صفا داشته باش یعنى چه؟ گفت: یعنى نمک کسى را چشیدى، نمک‏دان را نشکن.
گفت: عجب! بعد به آن لات گفتند: چند ساله هستى؟ گفت: به سن و سالم چکار دارى؟ گفت: شصت سال. فرمودند: در این شصت سال تا حالا نمک خدا را خوردى؟ آن لات سرش را پایین آورد، نمک خدا؟ ما که از رحم مادر نمک خدا را خوردیم، نکند الان یقه ما را بگیرد و بگوید نمک‏دان را شکستى؟ ما که شصت سال است نمکدان را شکسته‏ ایم. بلند شد، مرحوم مجلسى فرمودند: کجا مى‏ روى؟ بلند بلند گریه کرد و رفت. صاحبخانه دوید و گفت: آقا شام گفت: سیر شدم، چیزى نمى‏ خواهم. برگشت و گفت: آقا چکارش کردى؟
علامه فرمودند: معالجه شد، با خدا آشتى کرد.
یعنی تا به حال ما نمک خداوند رو نخوردیم!؟؟....



نوشته شده در تاریخ یکشنبه 91/5/29 توسط ساحل صبوری

گفتم عکس یک گل زیبا بگذارم و عیدتون رو تبریک بگم ودر اخر حرفی دارم با امام زمان:

مولای ما!

گروه استهلال اعلام عید کردند یعنی این ماه رویت شده

اما گروه استهلال را

به کدام سرزمین بفرستم

برای رویت رویت...؟؟؟




نوشته شده در تاریخ یکشنبه 91/5/29 توسط ساحل صبوری

برای خواندن روی عکس کلیک کنید تادر سایز بزرگتر مشاهده کنید برای من که جایی تامل داشت




نوشته شده در تاریخ شنبه 91/5/28 توسط ساحل صبوری