|
اینجا ، همه می پرسند حال ات چطور است؟ اما هیچ کس نپرسید بال ات …
اری شهیدان بال داشتند دو بال از جنس اخلاص و تقوا
ما هم روزگاری نداشتیم؟؟؟اری ما که حالا چنین زمین گیریم روزگار ی در اسمان بودیم:
ما که حالا چنین زمین گیریم روزگاری در اسمان بودیم
پر پروازمان که وا می شد می پریدیم و بی نشان بودیم
همه در زیر سایه قرآن همه مشغول زندگی بودیم
لحظه های جوانی خود را در مناجات و بندگی بودیم
خوب بودیم و خوب می رفتیم پاک بودیم وپاک می رفتیم
متدین بدون بار گناه زیر خروار خاک می رفتیم
لقمه نانی که بود می خوردیم کی به فکر غذای فردا بود
اهل از خود گذشتگی بودیم دلمان دل نبود دریا بود
هر شب جمعه کنج خانه مان سر سجاده دعا بودیم
با همان ذکر السلام علیک زائر صحن کربلا بودیم
هر کجا خیمه می زدیم باخود کوله بار امید می بردیم
شاد بودیم از اینکه هر لحظه روی شانه شهید می بردیم
نان افطار سفره هامان را ازبرای یتیم میبردیم
ناگهان بین ناگهانی ها پای شیطان به خانه ها وا شد
عطر سجاده هایمان هم رفت جبرئیل از کنارمان پاشد
کم کم از ذکر حق که دور شدیم روزی آسمان ما کم شد
می دویدیم از پی دنیا ولی از سفره نانمان کم شد
کاروان رفت و عده ای رفتند عد ه ای بین راه افتادند
عده ای درمسیر خود ماندند عده ای بین چاه افتادند
عده ای رفته و شهید شدند عده ای بی بها عزیز شدند
عده ای تا خدا سفر کردند عده ای هم اسیر میز شدند
از دل زندگی مان بوی عمر بی استفاده می اید
از سر سفره ها یمان حالا بوی خمس نداده می آید
باید این روزهای پاییزی یک نفر با بهار برگردد
از برای نجات این مردم وارث ذولفقار برگردد
اری ما که حالا....