|
این عکس داخل ضریح یک بی بی سه ساله است شام الرقیه مردم هنوز برای او عروسک میبرند
نمیدانم از خرابه های زمان بی بی بگویم و...
یا خرابه های فعلی ان سرزمین...
یا از این دل خراب خودم.....
نه میترسم از دیوارهای هر سه...
که هر لحظه بیم فرو ریختن اوار بر سر اهل خرابه هست......
میلرزم که خرابه ها شب ها خیلی سرد است .....
می هراسم که صدای باد درخرابه ها زوزه کشان است.....
ومیرنجم که زخم زبانها میزنند به خرابه نشینها .....
ومیمیرم که در دل خراب من هم مهمان خوانده ای با تاخیر امده .......
چرا که خوش است با کمک تکه های شکسته بلور دلم سری برای هدیه دست وپا کنم به ازای ان همه سوغات مهمان عزیزم.............
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 91/6/14 توسط ساحل صبوری