پيام
+
سکانس اول : مشغول ” بادبادک بازي “بودم که صداي دختر بچه اي توجه ام را جلبيد … ” دست فروشي ” بود که ماموران شهرداري فقط به جرم دست فروشي به دنبال اش مي دويدند … دلم سوخت …
سکانس دوم : مشغول وب گردي بودم …” فردا” راديدم … همان پارک ، اما با دخترکاني مبتذل و محرک! اين بار مامور شهرداري را نديدم که دنبال شان بدود … و باز هم دلم سوخت … وقتي بودکه آن چه ميکردندبه ريا ميکردند.اکنون به آنچه نميکنندريا
اواز قطره
91/6/8
طوبای محبت
به آنچه نميکنند ريا ميکنند
* کميل *
متاسفم ...