|
پسرک نوجوان هلندی روزی داشت از کنار سدِ نزدیکِ شهرش عبور میکرد، که متوجه سوراخ کوچکی در بدنهی سد شد.
پتروس، تمام عقلش را به کار بست و انگشتش را فرو کرد توی سوراخِ دیوارهی سد.
تا یکی بفهمد و بیاید برای نجاتِ پتروس و بیشتر از آن، نجاتِ سد،
لابد انگشتِ پتروس بیحس شده بود و دستش کمی گِزگِز میکرد. توی کتابهای درسی ما که این داستان را از کودکی ریختند به حلقمان، چیزی از حالتِ پتروسِ فداکار ننوشته که مثلاً ایستاده بوده یا نشسته، تا ما بفهمیم اوج این فداکاری به خستگیِ پاهایش هم انجامیده، یا نه؟!
........................................
این را به بهانه حذف این داستان خیالی از کتابهای درسی دانشآموزانی میگویم که سالها داستانی را به خوردشان دادهایم، که معلوم نیست از کجا وارد کتابهایمان شده؟ داستانی که حتی هلندیها که خالق آن هستند، این پسرک فداکار را به قدری که ما ایرانیها میشناسیم، نمیشناسند.
شاید بتوان یکی از دلایل این شناخت طولانی مدتِ ایرانیها را از پتروس و کارش که در خورِ تحسین است، قدرشناسیِ ملت دانست نسبت به کسی که کاری انسانی انجام بدهد.
این میان، گناه مظلومیتی که بر اسطورههای ایران زمین میرود، به گردنِ کیست؟؟؟؟
گناه این که از فداکاری حسین فهمیده به اشارهای بسنده کردیم و در خیلی جاها به بهانهی خشن بودنِ نوع کارش، اسمش را هر طور که توانستیم، حذف کردیم.
این سالها، دیگر به ندرت در تلویزیون یادی از حسین فهمیده میشود؛ حتی همان چند انیمیشنِ ضعیف و سطحی هم دیگر پخش نمیشوند؛ چه برسد به اینکه بخواهد کاری در این باره تولید شود.
کوتاهی در قبال کاری که علی عرب انجام داد، نابخشودنی است. علی، دانش آموز کرمانی که در شب عملیات کربلای یک،
کولهی خرج آرپیجیاش مورد اصابت قرار گرفت و بدنش با شعلههای آتشی به مراتب سوزانتر و پرسرعتتر از اشتعال بنزین، شروع به سوختن کرد. او حتی یک آخ هم نگفت، تا نکند دشمن که در نزدیکیشان قرار داشت، متوجه شود و عملیات لو برود. آن شب علی سوخت و دم بر نیاورد. درحالیکه ما، توی کتابهای درسیمان، عزای انگشت خیالی پسری خیالی در سدی خیالی را گرفتیم.
حالا تازه یادمان آمده که اگر آبادان سقوط نکرد و جنایت بعثیها در آنجا "دریاقلی سورانی" بود که مرگ را به جان خرید، خودش را به دل خطر زد و خبر نزدیک شدن عراقیها را به مسئولین داد، تا آبادان هیچ گاه در محاصرهی کامل نیفتد و بعثیها خواب تصرّف آبادان را به گور ببرند.
..........................................
این که مردم ما پتروس را خیلی بیشتر از علی عرب و حسین فهمیده و دریاقلی میشناسند، دلیلش کوتاهی سیستمی است که آنها را معرفی نکرده؛ چرا که توی دلِ مردمِ این مملکت، شجاعت ستودنی است و قابل تقدیر.
امام خامنه ای.... آنقدر بگویم سید علی امام من است تا کور شود دشمنش ! کسی میگفت شما هر لعنی هم که بکنید، این قدر جگر دشمنان نمیسوزد که بگویید «امام خامنهای».سلامتیش صلوات...
نه ... خوابم نمی برد.خیلی وقت است که چشم های بابا ندیده ام روی هم نمی رود
بچه که بودم وقتی خوابم نمی برد عزیز جون می گفت : ستاره ها را بشمار ... و من به جای ستاره ها روزهای نبودنت را می شمردم
...
بابا مادر هنوز فکر می کند که تو می آیی ... هر سال من را می فرستد شلمچه دنبال تو بگردم و خودش خانه را آماده می کند برای آمدنت ... بابا مادر برای روز تولدم شمع بیست وچهارسالگی خرید.و من بیست وچهار سال بی بابایی ام را فوت کردم ... بابا من دلم تو را می خواهد ...
عزیز جون می گفت: همیشه بابا دوست داشت موهایت راببافدو حالا که چند تار موی سپیدم را می بیند بغضش می گیرد و می گوید : ننه جان اگر بابا ببیند غصه می خورد .من هم میان گریه هایم می خندم و می گویم: عزیز جان بگذار غصه بخورد... چقدر بی انصاف است این داماد تو
به دلــــم برات شــــده بابام مـــــیاد امـــــشب...
انان که از بابای مهربانمان میترسند دشمن ما هستند اخمشان میکند که جرات نکنند به ما چب نگاه کنند
میگفت : رفته بودم بدرقه ی دخترم برای کلاس اول.
بغضی گلویم را فشرد.
یادم آمد یتیمان زیادی را که بدون بدرقه وارد مدرسه شدند امسال.
از آذربایجانی های زلزله زده بگیر تا فرزندان شهدای گمنام و مظلوم اخیر.
شهدای درگیری با پژاک گرفته تا عملیات های امنیتی و الخ...
همه ی یتیمان این دیار که همدمی جز دعای امام زمان شان و دلگرمی جز آغوش رهبرشان ندارند.
حال دلتان ابری نباشد روزی قسمت تو نیز خواهد شد اغوش بابا ی مهربانمان ...لبخند بزن…