سفارش تبلیغ
صبا ویژن

  • نقل می کنند در زمان شیخ انصاری رحمة الله علیه ، در خواب به ایشان گفته شد که پاشو از نجف برو کربلا ، در فلان کاروانسرا ما زائری داریم که عجیب نزد ما محترم هست . حالا جناب شیخ انصاری هم شیخ الفقها ، مرجع تقلید ، اعتبار آثار سر به آسمان می زنه. دو ساعت به اذان صبح ، شیخ انصاری ، خادمش شیخ عبدالرّحیم را صدا زد که آماده شو برویم کربلا .
  •  
  • - آقا ! کربلا چه خبره ؟ وسط هفته است ، شما درس و بحث دارید و ...
  •  
  • شیخ انصاری جواب دادند که : نه ! باید بریم کربلا ، امر رسیده از طرف حضرت ، باید برم کربلا .
  •  
  •  
  • آمدند کربلا ، جایی مستقر شدند و شیخ انصاری ، شیخ عبدالرّحیم را فرستادند که برو فلان کاروانسرا ، این پیرمرد را بیار همین جا . شیخ عبدالرّحیم رفت و پیرمرد را پیدا کرد و گفت بیا بریم که شیخ انصاری با شما کار داره . آوردش پیش شیخ ... شیخ بهش گفت : تو چه زیارتی ، چه دعایی ، چه ذکری ، چه وردی ، چه حالتی داری ، چی می خونی که در دل شب حسین بن علی علیهما سلام رو به خواب دیدم ، من رو فرستاده است بیام از تو پذیرایی کنم .
  •  
  • پیرمرد زائر گفت : والله من سواد ندارم ، من مکه و مدینه هم که مشرّف شدم ، دریغ از یک خط زیارت نامه ! امّا ورد زبانم این هست - کربلا که آمدم ، نجف ، سامرا ، کاظمین ، مشهد ، مکّه ، مدینه هر کجا مشرّف شدم - فقط می چرخم و می گم : سنگ و کلوخ و دِرمِنَه [یک نوع گیاه] / بهر حسین گریه مِنَه [می کند] و این رو باور دارم .

 

 




نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91/9/13 توسط ساحل صبوری